حکایت صبح مرگ باد وعصر زنده باد ایرانیان را در خصوص دوران مصدق شنیده ایم که روال سیاست ودیدما را به مسائل روشن می کند که بر پایه احساسات است نه منطق وعقل واین موضوع نه به آن خلاصه ونه تمام شد بلکه در تمام دوران تسری دارد که بارها وبارها طعمش را چشیده ایم مثال دیگرش انقلاب ایران به رهبری خمینی بود که نه بر اساس نگاه به واقعیت بلکه آن هم بر اساس شور انقلابی وتحت تاثیر قرارگرفتن اسلاف ما بود ونگاه کردن به ظاهر قضیه شکل گرفت وپس از بروز خفقان تنها راه خلاصی از وضع موجود آن زمان انتخاب شخص دیگری به نام خاتمی بود که فقط صرف کلمات زیبا وبعضا خلاف حکومت ملایان منجر به پیروزی وی شد ودیدیم نه تنها نتوانست کاری ازپیش برد بلکه به نوعی سوپاپ اطمینان حکومت شد ودر پایان نیز با اینکه مجلس را نیز در اختیار داشت خود به اینکه فقط تدارکاتچی بود اعتراف کرد وچون مثل مسکنی بر درد سرطان بود نتوانست ریشه درد را مداوا کند وریشه غده در تمام اندام بیمارپیشرفت کرد وپس از آن نیزبه اصلاح طلبان دلخوش کردند و تنها امید مردم بودندکه آنها هم چون در اصل بر اسلامی بودن حکومت پا فشاری دارند اولا نمی توانند ایران را به دموکراسی سوق دهند وثانیا چون نقطه نظرات متمایزی از هم دارند در خود به نوعی گرفتاری دارند عده ای کلام از بی گناهی رهبر بر زبان جاری می کنند وعده ای وی را عامل تمام مشکلات می دانند ومیبینیم از اینها هم دودی بلند نمی شود بعد از آن می رسیم به جنبش سبز که ابتدا خوب شروع کردند ولی با گذشت زمان و حضور عده ای که خود را به صورت سخنگو معرفی کردند با دادن مشورتهای اشتباه ،دانسته یا ندانسته که اسب تروا خود دلیل گفته ام است مسیر جنبش را به نوعی به انحراف خواستند بکشندو عده ای هم که فقط منافع خود را در نظر داشتندتوانستند به مطامعی برسند ولی مردم ساده دلی که همیشه احساساتی بوده اند شعارهای امیدوار کننده ای می دادند همچون اینکه اگر فلانی وبمانی را آزار دادند چه میکنیم وچه نمی کنیم که دیدیم کروبی وموسوی را غیر قانونی حبس کرده اند وآب از آب هم تکان نخورد البته نمی خواهم کلمات نا امید کننده ای بگویم ولی صحبتم اینست چرا ما که خود را می شناسیم چرا دوباره شور برداشته وهر چیزی می گوئیم وبر سرش نمی ایستیم ویا با وجود این همه فساد و سوء استفاده کماکان ساکتیم؟ با وجود اینکه می بینیم چه بر سرمان می آورند حوصله می کنیم ؟تمام این مسائل به چه چیزی بر می گردد ؟آیا به بیماری روانی وروحی وعدم اعتماد به نفس نمی رسیم؟آیا به واقع خود ما مشکل نداریم که یه مشت ملای روضه خوان بر سر ما حاکم شده اند وادعای خدائی می کنند؟می خواهیم به کجا برسیم؟البته روزی باید به خود آمده وبه داد خود برسیم که دور نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر