کل نماهای صفحه

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

شخصیت محمد از نظر علی دشتی در یک نگاه

در اینجا بهتر دیدم با اشاره به شخصیت محمد به عنوان لیدردین اسلام کمی به واقعیت این دین بپردازم به این خاطر در زیربااشاره به قسمتی از کتاب بیست وسه سال نوشته پرفسور دشتی  یادآور میشوم جهت اطلاع بیشتر به مطالعه این کتاب اهتمام بورزید:
سال ۵۷۰ ميلادی كودكی از آمنه بنت(= دختر) وهب در مكه چشم به زندگی گشود و او را محمد ناميدند. اين نوزاد پس از مرگ پدر خود عبدالله‌بن عبدالمطلب به دنيا آمد و در پنج سالگی مادر خود را از دست داد و پس از اندكی جّد توانا و كريمش كه يگانه حامی و نگهبان وی بود به جهان ديگر شتافت. اين طفل كه عموهی متعدد و نسبتاً متمكن داشت، تحت سرپرستی يكی از فقيرترين، ولی جوانمردترين آن‌ها قرار گرفت، سرگذشت حيرتزا و شگفت‌انگيزی دارد، كه شايد در تاريخ مردان خود ساخته و حادثه‌آفرين جهان بي‌مانند باشد.
هزارها كتاب در باره زندگی و حوادث بيست و سه ساله، ظهور و افول او و همه كردارها و گفتارهی اين مرد فوق‌العاده نوشته شده است و تحقيقاً از او بيش از تمام رجال تاريخی قبل از او اسناد و مدارك و قوانين در دسترس محققان و پژوهندگان قرار گرفته است، معذالك هنوز كتاب روشن و خرد پسندی در باره وی نوشته نشده است كه سيمی او را عاری از گرد و غبار اغراض و پندارها و تعصبات نشان دهد و اگر هم نوشته شده باشد من بدان دست نيافته‌ام.
مسلمين نيز به تاريخ حقيقی روی نياورده و پيوسته كوشيده‌اند از وی يك وجود خيالی، وجودی مافوق بشر و نوعی خدا در لباس يك انسان بسازند و غالباً خصايص ذات بشری او را ناديده گرفته‌اند و در اين كار حتی رابطه علت و معلول را كه اصل حيات است به چيزی نشمرده و به همه آن‌ها صورت خَرق(= خلاف) عادت داده‌اند.
از اين طفل تا سال ۶۱۰ ميلادی يعنی هنگامی كه به سن چهل سالگی رسيده است اثر مهمی در تاريخ نيست و حتی در سيره او و روايات آن زمان، خبر چشمگير و فوق‌العاده‌ی نمي‌بينيم ولی “محمد‌بن جرير طبري” كه در اواخر قرن سوم هجری تفسيری بر قرآن نوشته است بدون مناسبت در ذيل آيه ۲۳ سوره بقره، راجع به تولد او مطلبی مي‌نويسد كه نمودار انحراف از جاده واقع‌بينی و رغبت مهار نشدنی اسلاف (= جمع سلف، گذشتگان) است به ساختن افسانه‌هی عاميانه؛ و نقل آن به ما نشان مي‌دهد كه حتی مورخ نيز نمي‌تواند مورخ بماند و دست خوش پندارها و اساطير نشود. آيه ۲۳ سوره بقره چنين است:
“وَ اِنِْ‎‎ كُنْتُمْ فی ريْبِ مّما نَزّلَنا عَلَی عَبدِنَا فَأتُوا بِسوُرةٍ منِ مِثْلهِ وادْعُواْ ْشُهَدَآءَ كُم مِن دوُنِ الَلّهِءَ انِ كُنتُم صَادِقين”
معنی آن واضح است: اگر در باب قرآن كه به بنده خود فرستاده‌ايم شك داريد يك سوره مثل آن بياوريد. محمد‌بن حرير طبری در ذيل اين آيه مي‌نويسد:
“ قبل از بعثت در مكه آوازه‌ی درافتاد كه پيامبری ظهور خواهد كرد به نام محمد كه شرق و غرب جهان به فرمان او درآيد. بدان روزگار چهل زن در مكه بار داشتند و هر يك از آن‌ها كه مي‌زائيد اسم پسر خود را محمد مي‌گذاشت تا مگر او همان پيغمبر موعود باشد”.
سخافت(= كم عقلی و سبكي) اين گفتار آشكارتر از آن است كه در باره آن چيزی گفته‌ آيد. نه آوازه‌ی در مكه بوده و نه كمترين اثری از رسالت مردی به نام محمد، و حتی ابوطالب هم كه حامی و ولی او بود از اين آوازه‌ها و نشانه‌ها بي‌خبر بود، از همين روی اسلام نياورده از دنيا رفت. خود حضرت نيز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت(آيه ۱۶ سوره يونس شاهدی است گويا بر اين امر: قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادراكم به فقد لبئث فيكم عمراً، مفاد آن اين است كه: عمری ميان شما زندگی كردم و ادعايی نداشتم. اكنون از طرف خداوند به من وحی رسيده است.). كدام آمار در مكه وجود داشته است كه نشان دهد در سال ۵۷۰ ميلادی فقط چهل زن و نه بيشتر آبستن بوده و همه آن‌ها هم بدون استثناء پسر زائيده‌اند و نام همه آن پسرها هم محمد بوده است و حضرت محمد در دوران كودكی چهل محمد هم سن و سال داشته است؟
واقدی به شكل ديگر از تولد آن حضرت سخن مي‌گويد: “همين كه از مادر متولد شد گفت الله اكبر كبيرا(دركتاب معروف بابيان موسوم به “نقطة‌الكاف” كه بهائيان كوشيدند آن را جمع كنند و از بين ببرند، ميرزا جانی كاشانی نظير آن را به سيد محمد علی باب نسبت مي‌دهد كه به محض تولد از مادر، سيد علی محمد به سخن آمد و گفت: الملك‌لله.) در ماه اول مي‌سريد، ماه دوم مي‌ايستاد، ماه سوم راه مي‌رفت، ماه چهارم مي‌دويد، و ماه نهم تير مي‌انداخت”.
آيا ممكن است چنين چيزی روی داده باشد و تمام ساكنان شهر كوچك مكه از آن مستحضر نشده باشند و مردمانی كه بت سنگی مي‌پرستيدند در قبال محمد به خاك نيفتاده باشند؟
اين يك نمونه از طرز تاريخ‌نويسی و افسانه‌سرايی مسلمين است. از طرف ديگر اغراض دينی پاره‌ی ترسايان (مسيحيان) باختری را بر آن داشته است كه محمد را دروغگو، جاهل، حادثه‌جو، جاه‌طلب و شهوت‌ران بگويند. بديهی است كه هيچ يك از اين دو طايفه نتوانسته‌اند وقايع را چنانكه هست دنبال كنند.
علت اين است كه معتقدات، خواه سياسی و خواه دينی و مذهبی، مانع است كه انسان خرد خود را به كار اندازد و روشن بينديشد. پيوسته پرده‌ی از خوبی يا بدی روی موضوع بحث كشيده مي‌شود. مهر و كين، تعصب و لجاج و عقايد تلقينی، شخص مورد مطالعه را در بخار و مه تخيلات فرو مي‌پيچد. در اين شبهه‌ی نيست كه حضرت محمد از اقران خويش متمايز است و وجه تمايز او هوش حاد، انديشه عميق و روح بيزار از اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهمتر قوت اراده و نيروی خارق‌العاده‌ی است كه يك تنه او را به جنگ اهريمن مي‌كشاند. با زبانی گرم مردم را از فساد و تباهی برحذر مي‌دارد، فسق و فجور و دروغ و خود‌خواهی را نكوهش مي‌كند، به جانبداری از طبقه محروم و مستمند برمي‌خيزد، قوم خود را از اين حماقت كه به جی پرستش خدی بزرگ به بت‌هی سنگی ستايش مي‌برند سرزنش مي‌كند و خدايان آن‌ها را ناتوان و شايسته تحقير مي‌داند. طبعاً مردمانی كه در اجتماع صاحب شأن و اعتباری هستند و مقام استوری دارند به سخنان وی وقعی نمي‌گذارند.
گردن نهادن بدين سخنان مستلزم فرو ريختن تمام آداب و رسوم و عقايدی است كه قرن‌ها بدان خوی گرفته‌اند و مثل تمام عقايد موروثی، اموری مسلم و رخنه‌ناپذير مي‌نمايد.
از همه بدتر كسی مي‌خواهد نظام اجتماعی آنان را برهم زند و بنياد اجدادی آن‌ها را فرو ريزد كه شأن و اعتباری چون خود آن‌ها ندارد. كودك يتيمی از قبيله خود آن‌ها است كه از راه ترحم در خانه عموی خويش و در تحت رعايت او بزرگ شده است و دوران كودكی را در چرانيدن شتران عمو و همسايگان گذرانيده و در آغاز جوانی به خدمت بانويی مال‌دار درآمده است و از آن رو داری اعتبار و شأنی گرديده است.
چنين كسی كه تا ديروز فردی عادی از قبيله قريش محسوب مي‌شده و هيچ‌گونه امتياز و تشخصی نداشته است اكنون دعوی ارشاد و رهبری آنان را مي‌كند و مدعی است كه اين رسالت از طرف خدی به وی تفويض شده است. اين سخن وليد‌بن مغيره كه از رؤسی به نام قريش است طرز فكر و روحيه سران قبيله را خوب مجسم مي‌كند. وليد‌بن مغيره با خشم و تكبر فرياد مي‌زد:“ با وجود بودن من بر رأس قريش و مردی چون عروةبن مسعود در صدر طايفه بني‌ثقيف چگونه ممكن است محمد دعوی پيغمبری كند؟”(آيات ۳۱ و ۳۲ سوره زخُرف اشاره به اين معنی و جواب اين سخن عاميانه است “وَقَالُوُا لَوَلا َنزَّلَ هذَا القُرانُ عَلی رَجُلٍ منَ القَريَتيَنِ عَظِيمٍ. اَهُمْ يَقسمُونَ رَحَمَت رَبك نَحْنُ قَسمَنا يَنهُم مَعيِشَتَهُم فی الحيوة‌ الّدُنيا…” مي‌گويند چرا قرآن بر يكی از مردان بزرگ دو قريه نازل نشد؟ آيا آن‌ها تقسيم كننده عنايات خداوند هستند ما به آن‌ها نعمت اين دنيا را داده‌ايم.)
ابوجهل هم روزی به اَخنس‌بن شريق مي‌گفت:“ ما و بنو‌عبد مناف بر سر بزرگی و رياست مناقشه و رقابت داشتيم؛ اكنون كه ما به آن‌ها برابر شديم، يكی از آن‌ها برخاسته و دعوی پيغمبری مي‌كند و بدين وسيله بنو‌عبد مناف مي‌خواهند بر ما تفوق يابند” اين گونه سخنان ما را از نوع فكر و طرز برخورد سران قريش با دعوت حضرت محمد آگاه مي‌كند و علاوه بر اين نشان مي‌دهد كه به امر نبوت با ديده مثبت نمي‌نگرند، يعنی ابداً به فكر آن‌ها خطور نمي‌كند كه خدايی هست و يكی از افراد آن‌ها را مأمور هدايت و ارشاد‌شان ساخته است و چنانكه مكرر در قرآن آمده است ايراد مي‌گرفتند كه اگر خداوند مي‌خواست ما را ارشاد كند چرا يك فرد عادی و بشری را مأمور اين كار مي‌كرد و فرشته‌ی به سوی ما نمي‌فرستاد… كه باز در قرآن جواب آن‌ها داده شده است كه اگر در زمين فرشتگان زندگی مي‌كردند ما هم از فرشتگان بر آن‌ها رسول مي‌فرستاديم و نكته قابل تأمل و شايسته ملاحظه اين كه به اصل مطلب ابداً توجهی نمي‌كردند يعنی مطلقاً به گفته‌هی محمد و تعاليم او گوش نمي‌دادند تا ببينند مطالبی كه او مي‌گويد تا چه درجه صحيح و منطبق بر موارين عقلی و صلاح اجتماع است.
اما در هر جامعه‌ی هر چند تباه و فاسد باشد عده‌ی روشن‌بين و نيك‌انديش هستند كه سخن حق را ‌مي‌پسندند و از دهان هر كس درآمده باشد مي‌ستايند كه بايد ابوبكر را يكی از پيش‌قدمان اين افراد دانست و به پيروی از او چند تن از متعينان قريش چون عبدالرحمن‌بن عوف و عثمان‌بن عفان و زبير‌بن العوام و طلحة‌بن عبدالله و سعد‌بن ابی وقاص اسلام آوردند.
علاوه بر اين در هر جامعه‌ی طبقه‌ی موجود است از نعمات طبقه متنعم بهره‌مند نيست و طبعاً قشر ناراضی جامعه را تشكيل مي‌دهد اين دو طبقه به وی مي‌گروند و در ستودن وی و افكار وی هم‌داستان مي‌شوند. آن وقت طبعاً نبرد اقليت و اكثريت روی مي‌دهد.
اكثريت به زور پول خود مي‌نازد و اقليت به ستايش روش و طريقه خويش مي‌پردازد و بری تبليغ ديگران ناچار مزايا و خصايصی بری رهبر و هادی خود قائل مي‌شود.
اما اين روش در زمان حيات رهبر تا حدودی معقول مي‌نمايد ولی پس از مرگ وی روز به روز فزونی مي‌گيرد به حدی كه آن رهبر پس از چندی به نيروی پندار و قوه واهمه ديگر بشر نبوده پسر خدا، علت غائی آفرينش و حتی مدير و گرداننده جهان مي‌شود.
يك نمونه و شاهد روشن و غير قابل انكار به ما نشان مي‌دهد كه چگونه بسياری از تصورات و پندارها جان مي‌گيرد و فرع زايد بر اصل مي‌شود. قرآن محكم‌ترين و استوارترين سند مسلمين است. در آغاز سوره الاسرا (سوره الاسری، سوره بنی اسرائيل) كه از سوره‌هی مكی است و قضيه معراج از آن سرچشمه مي‌گيرد آيه‌ی است ساده و قابل توجيه و تعقل:
“سُبْحانَ اَلّذَيِ اَسْری بعَبده لَيلاً مِنَ اُلَمسجِدِ الِحرِِام اِلَی الَمسجِدِ اُلاَقصَاَ الّذِيِ باركنا حَوُلَهُ لَنُرِيهُ مِنْ آيَاتِناَ اِنّهُ هَوَالسميعُ البَصيٍر”.
هيچ گونه ابهامی در اين آيه شريفه نيست. مي‌فرمايد: بزرگ و منزه است خدايی كه بنده خود را شبانه از مسجد‌الحرام به مسجد‌الاقصی كه پيرامون آن را مبارك ساخته‌ايم سير داد تا آيات خود را بدو نشان دهد.
اين آيه را مي‌توان بر يك سير معنوی حمل كرد. اين گونه سيرها بری اشخاصی كه در خويش فرو مي‌روند و سرگرم رويی روحی خويشند روی مي‌دهد ولی در ميان مسلمين پيرامون اين آيه ساده داستان‌هی حيرت‌انگيز پيدا شده است كه به هيچ وجه با موازين عقلی سازگار نيست و در اين جا فقط شكل ساده و روايت معقول‌تر را از تفسير جلالين مي‌آموزيم. تفسير جلالين از معتبر‌ترين و موجه‌ترين تفسيرهی قرآن است زيرا نويسندگان آن از انتساب به فرقه‌هی مختلف دور و كمتر آلوده به تعصب و جانب‌داری از اين و آنند.
نويسندگان آن به توضيح معانی قرآنی و توجيه مفاد آن قناعت كرده و گاهی شأن نزول بعضی آيات را بيان مي‌كنند. با همه اين‌ها راجع به همين آيه اول سوره “اسري” بي‌مناسبت مطالبی از قول پيغمبر نقل مي‌كنند. آيا خواسته‌اند علت نزول اين آيه را بيان و معنی مبهم آن را توجيه و تفسير كنند و يا اجمالی از روايات شايعه ميان مسلمين را بياورند؟
در هر صورت مطلبی را كه از قول پيغمبر آورده‌اند بدون سند است و حتی اشاره‌ی نمي‌كنند كه اين مطلب را كدام راوی گفته هر چند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود اين امر نشان دهنده اين معنی است كه دو مفسر محترم به روايتی كه نقل مي‌كنند اطمينان ندارند. باری مطلبی كه از زبان پيغمبر نقل مي‌كنند چنين است:
آن شب جبرئيل آمد و چارپايی همراهش بود كه از الاغ بزرگتر و از استر كوچكتر، سفيد رنگ، سْم‌هايش در كناره پا و مايل به خارج بود، بر آن سوار شدم، به بيت‌المقدس رفتم، افسار براق (نام مركب رسول‌الله) را به حلقه‌ی بستم كه معمولاً انبياء مي‌بستند، در مسجد‌الاقصی دو ركعت نماز خواندم، پس از بيرون آمدن، جبرئيل دو ظرف لبريز از شير و شراب برايم آورد. من ظرف شير را اختيار كردم و جبرئيل مرا بدين اختيار تحسين كرد، سپس به سوی آسمان اول پرواز كرديم دم در آسمان موكل پرسيد كيست؟ جبرئيل گفت:
- جبرئيل است موكل پرسيد كه همراه توست؟ گفت محمد، موكل پرسيد: آيا او را احضار كرده‌اند؟ جبرئيل گفت: آری. پس در آسمان را باز كرد، حضرت آدم به پيشواز شتافت و خير مقدم گفت… (به همين ترتيب هفت آسمان را مي‌پيمايد و در هر يك از آسمان‌ها يكی از انبيا به استقبال وی مي‌شتابد) در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم كه به “بيت‌المعمور” (گويند خانه‌اي‌ست در آسمان) كه روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن مي‌شوند و بيرون نمي‌آيند تكيه كرده است. پس از آن مرا به سدرة‌المنتهی (درختی است در آسمان هفتم كه در سوره نجم قرآن هم آمده است) برد كه برگ‌هايش مثل گوش فيل بود و ثمره‌اش… سپس به من وحی شد كه شبانه روز پنجاه نماز بخوانم، بعد حضرت موسی در مراجعت به من گفت: پنجاه (ركعت) نماز زياد است، از خداوند به خواه تخفيف بدهد، پس به سوی خدا برگشتم و تقاضی تخفيف كردم. خداوند آن را به ۴۵ نماز تخفيف داد. باز موسی گفت: من اين مطلب را در قوم خود آزموده‌ام مردم نمي‌توانند شبانه روز ۴۵ نماز بخوانند، دو باره به سوی خدا باز گشتم (خلاصه آن قدر چانه زده است تا خدواند راضی شده است كه فقط پنج نماز خوانده شود).
اين خلاصه‌ی بود ار آن چه تفسير جلالين در باب معراج آورده است و اگر آن را در جنب نوشته‌هی ابوبكر عتيق نيشابوری و تفسير طبری قرار دهيم بسی معقول و موجه جلوه مي‌كند.
روايات اسلامی به شكل افسانه‌آميزی قضيه معراج را پر و بال داده است چنان كه به قصه اميرارسلان بيشتر شباهت دارد و محمد حسين هيكل با همه ادعی عقل و روشنفكری كه منكر معراج جسمانی است از قول “ درمنگ‌هايم” شكلی از اين افسانه را نقل مي‌كند (كتاب حياه محمد جلد اول).
ولی آشنايی با مطالب قرآن كه حوادث بيست و سه سال ايام رسالت حضرت محمد در آن منعكس است بر ما مدلل مي‌كند كه پيغمبر چنين مطالبی نفرموده است و اين تصورات افسانه‌آميز و كودكانه مولود روح عاميانه ساده‌لوحی است كه دستگاه خداوندی را از روی گرده شاهان و اميران خود درست كرده است، چه در همين سوره (سوره ۱۷ بني‌اسرائيل يا الا‌سراء) كه آيه اول آن باعث ظهور اين خيال‌بافي‌ها شده است پس از آيات ۹۰-۹۳ كه از حضرت معجزه خواسته‌اند مي‌فرمايد:
قُل سُبحانَ رَبّی هَل كُنتُ اِلا بَشَراً رَسُولاً (يعني) من جز بشری هستم كه فرستاده شده اويم؟
در آيه ۵۱ سوره شوری مي‌فرمايد:
وَ مَا كانَ لِبشرٍ اَنْ يُكَلِمَهُ الّلهُ اِلا وَحياً (يعني) به هيچ بشری اين امكان داده نشده كه خداوند با وی سخن بگويد مگر از راه وحی.
با وجود وحی نيازی به رفتن آسمان‌ها نيست. برفرض ضرورت، ديگر وجود چارپی بال‌دار چرا؟ مگر آسمان راهش از مسجد‌‌ ‌‌الاقصی است؟ (جامع اقصی مسجد بزرگ معروف در بيت‌المقدس كه در سمت جنوب جامع‌القبه يا مسجد عمر و در كنار ديوار ندبه نيايش‌گاه يهوديان واقع است) خداوند غنی را چه نيازی به نماز بندگان است؟ موكلان آسمان‌ها چرا از برنامه مسافرت پيغمبر بي‌اطلاع بودند؟
در ذهن ساده‌لوحان متعبد رابطه علت و معلول به هم نمي‌خورد. چون پيغمبر بايد راه دور بپيمايد محتاج مركوب است، مركوب مانند استر است ولی بايد بال داشته باشد كه چون كبوتر به پرواز آيد خدا مي‌خواهد چشم محمد را خيره جاه و جلال خود كند، پس به جبرئيل دستور مي‌دهد عجائب آسمان‌ها را به وی نشان بدهد.
خداوند چون پادشاه قهاری كه به مأموران خود دستور مي‌دهد ماليات بيشتری بری خرج‌هی دولت تهيه كنيد و وزير دارايی شفاعت مي‌كند كه زياده‌روی نشود وگرنه رعايا بي‌پا مي‌شوند از بندگان خود نماز مي‌خواهد و پيغمبر شفاعت مي‌كند كه پنجاه نماز تنزل كند.
بدون هيچ ترديد محمد از برجسته‌ترين نوابغ تاريخ سياسی و تحولات اجتماعی بشر است. اگر اوضاع اجتماعی و سياسی در نظر باشد، هيچ يك از سازندگان تاريخ و آفرينندگان حوادث خطير با او برابری نمي‌كنند، نه اسكندر و سزار، نه ناپلئون و هيتلر، نه كوروش بزرگ و چنگيز، نه آتيلا و امير تيمور گوركان، هيچ يك را با وی مقايسه نتوان كرد. همه آنان به قوی نظامی و جنگ‌جويان با افكار عمومی ملت خود متكی بودند در صورتی كه حضرت محمد با دست تهی و با مخافت
(= ترس) و عناد محيط زندگانی به ميدان تاريخ قدم نهاد.
شايد بشود قوي‌ترين مرد قرن بيستم لنين را در برابر وی گذاشت كه پشتكار، چاره‌انديشی، خستگي‌ناپذيری و عدم انحراف از مبادی عقيدتی خويش قريب بيست سال (۱۹۰۵-۱۹۲۴) فكر كرد، چيز نوشت، حركت‌هی انقلابی را از دور اداره كرد و يك لحظه از مبارزه باز نايستاد تا نخستين حكومت كمونيسم را بر رغم موانع داخلی و خارجی بر رغم شرايط نامساعد طبيعی و اجتماعی در روسيه برقرار ساخت. ولی بايد اعتراف كرد كه نيم قرن نهضت انقلابی پشت سر خود داشت، صدها هزار ناراضی و انقلابی از وی پشتيبانی مي‌كردند و باز با اين تفاوت فاحش كه سراسر زندگانی وی با محروميت و زندگانی زاهدانه سپری شده است.
اين امر طبيعی است كه پس از مرگ هر شخص متعين افسانه‌ی در باره او درست مي‌شود. و پس از مدتی جنبه‌هی ضعف او فراموش و جنبه‌هی خوب او بازگو مي‌گردد. بسی از هنرمندان و متفكران از حيث موازين اخلاقی در وضع ناپسندی قرار گرفته است. ما نمي‌دانيم خواجه نصير‌الدين طوسی چه تدابيری به كار بسته است تا به مقام وزارت هلاكو رسيده است، تدبيرهايی كه غالباً با ضابطه‌هی اخلاقی جور نبوده است ولی آثار علمی او، او را يكی از مفاخر ايران قرار داده است.
پس اگر تصورات، پس از فوت قائدی روحانی به كار افتد و بری وی مكارم و فضايل بي‌شمار بسازد جی تعجب نيست ولی اشكال كار در اين است كه اين امر در حدود معقول و موجه باقی نمانده و شكلی بازاری و عاميانه و شايسته تمسخر به خود مي‌گيرد.
تولد حضرت محمد مثل تولد ميلياردها نوزاد ديگر صورت گرفته و كمترين اثری و حادثه‌ی روی نداده است، اما تب معجزه‌سازی، مردم را به تخيلات در افسانه‌ها كشانيده است. از تولد حضرت شكافی در ايوان مداين پديد آمد و آتشكده فارس خاموش شد.
آيا اين اثر طبيعی و ذاتی تولد حضرت رسول است يا امری خارق‌العاده و به منزله اخطاريست از جانب خداوند؟
به حكم عقل و برهان حسی و رياضی هيچ معلولی بدون علت نيست تمام رويداهی جهان هستی خواه طبيعی و خواه سياسی و اجتماعی معلول عللی هستند، گاهی اين علل آشكار است. آفتاب مي‌تابد، گرمی و نور كه خاصيت ذاتی اوست حاصل مي‌شود، آتش مي‌سوزاند، مگر اين كه عايقی مؤثر مانع خاصيت ذاتی او شود. آب به سراشيبی مي‌رود مگر آن كه نيرويی جبراً و قسراً (جبراً كسی را به كاری وادار كردن) آن را بالا برد. گاهی علل حوادث آشكار نيست و بايد بدان پي‌برد. چنان كه بسياری از رويدادها سابقاً معلوم نبود و بشر به كشف آن پی برده است مانند رعد و برق يا بروز امراض و راه علاج آن.
ميان تولد نوزادی در مكه و خاموش شدن آتشكده‌ی در ايران هيچ گونه رابطه عليّت وجود ندارد.
اگر طاق كسری ترك برداشته است بايد معلول نشست كردن ديوار آن دانست. اما مؤمنان معجزه تراش آن را يك نوع اخطاری از جانب خداوند مي‌گويند. يعنی خدا مي‌خواهد به ساكنان تيسفون و مخصوصاً به پادشاه ايران بگويد امر مهمی در شرف ظهور است يا به مؤبدان و نگهبانان آتشكده فارس بفهماند كه مردی امروز پی به عرضه حيات گذاشته است كه راه و رسم آتش‌پرستی را برخواهد انداخت.
اما پادشاه ايران يا پيشوايان زردتشتی چطور ممكن است ترك خوردن طاق و خاموش شدن آتش را علامت تولد طفلی بدانند كه چهل سال بعد به دعوت اسلام برمي‌خيزد؟
خداوند حكيم و دانا چرا متوقع است كه مردم ايران چهل سال قبل از بعثت حضرت رسول از بعثت وی باخبر شوند؟ سير در اوضاع عربستان قبل از بعثت نشان مي‌دهد كه خود حضرت رسول هم از اين كه وی مبعوث خواهد شد خبر نداشت.
اگر خداوند قادر مي‌خواست تولد حضرت محمد را حادثه‌ی بزرگ و غير مترقب جلوه دهد چرا در خانه كعبه كه محل ظهور اسلام است شكافی پديد نيامد و بتان بي‌جان از جايگاه خود فرو نريختند كه لااقل تنبهی (= هوشياری و بيداري) بری قريش باشد و اخطار او مؤثرتر از خاموش شدن آتشكده بشود؟ چرا مقارن بعثت معجزه‌ی ظاهر نشد كه تمام قريش را به ايمان كشاند و سيزده سال رسول محبوب او مورد آزار و عناد قرار نگيرد؟ چرا در دل خسرو پرويز فروغی نتابيد تا نامه حضرت را پاره نكند، هم خود ايمان آورد و هم به تبعيت او بر سراسر ايران نور اسلام بتابد و بدون جنگ قادسيه و نهاوند شاهنشاهی ايران زير پرچم اسلام درآيد؟
سال‌ها پيش از اين از نويسنده بزرگ فرانسه “ارنست رنان” كتابی تحت عنوان “زندگانی عيسي” خواندم كه در آن با مهارت يك نقاش چيره دست سيمی روشن و زنده‌ی از حضرت مسيح ترسيم شده است. چندی بعد كتاب ديگری از نويسنده موشكاف آلمانی “اميل لودويك” به عنوان “پسر آدم” به دستم افتاد كه به قول خود او با فقدان مدارك تاريخی قابل اعتماد و با نداشتن تصويری از عيسی، شخصيت وی را به گونه‌ی موجه و روشن نشان داده است.
من در اين مختصر داعيه ترسيم ۲۳ سال از عمر ۶۳ ساله حضرت محمد را ندارم و بدون تواضع دروغين نه موهبت و ظرافت فكری “رنان” را در خود مي‌بينم و نه شكيبايی كافی و نيروی تحقيق “اميل لودويك” را تا بتوانم شخصيت قوی و قدرت روحی مردی را ترسيم كنم كه مانند لنين حادثه‌آفرين‌ترين موجود تاريخ بشريتش بايد خواند، با اين تفاوت كه پشت سر لنين حزبی نيرومند و مؤثر قرار داشت ولی محمد با دست خالی و يارانی بسيار معدود، پی به ساحت (= صحنه، ميدان) تاريخ گذاشت و يگانه وسيله كار او قرآن بود و قرآن. نه، من نه در خود چنين شكيب را سراغ دارم و نه آن همت را كه با امواج كوه پيكر و مقاومت‌ناپذير خرافات به ستيزه برخيزم. قصد من از اين مختصر بيرون كشيدن خطوطی چند و بيرون انداختن شبحی است كه از خواندن قرآن و سير اجمالی پيدايش اسلام در ذهنم پديد آمده است، راست و صريح‌تر بگويم:
يك انديشه يا ملاحظه روان‌شناسی مرا به نگاشتن اين يادداشت‌ها برانگيخته است و آن بيان اين مطلب است كه در تحت تأثير عقيده خرد و ادراك آدمی از كار مي‌افتد. چنان كه مي‌دانيم عقايدی از طفوليت به شخص تلقين شده و زمينه انديشه‌هی او قرار مي‌گيرد و آن وقت مي‌خواهد همه حقايق را به آن معتقدات تلقينی كه هيچ مصدر عقلايی ندارد منطبق سازد. حتی دانشمندان نيز به جز عده‌ی انگشت شمار به اين درد دچارند و نمي‌توانند قوه ادراك خود را به كار اندازند و اگر هم بتوانند به كار اندازند بری تأييد عقايد تلقينی است. بشری كه وجه امتيازش قوه ادراك است و با قوه ادراك مسائل رياضی و طبيعی را حل مي‌كند، در امور عقيده‌ی خواه سياسی و خواه دينی پی روی عقل و حتی مشهودات مي‌گذارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر